کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

درد دل با کیان

می نویسم فقط برای زیباترین هدیه ام از خدا سلام کیان آسمونی من می نویسم برای تو امید زندگیم پسرم این روزهایم شده سراسر خاطره و استرس و دلواپسی و دلتنگی برای تو و توکل به خدا می نویسم فقط برای زیباترین هدیه ام از خدایی که به او توکل کردم این روزها بسیار دلگیرم از زمانه ای که نمی دانم چرا اینچنین سختگیرانه پیش می رود به تازگی روزها اینجا پشت میز نشسته ام و همچنان که به کارهای پر تراکم شرکت مشغولم ، در میان افکار متلاطم ذهنم به تو می اندیشم به خنده های بی دغدغه ات ، به نیازی که به من داری ،گاهی اصلاً از من جدا نمیشوی ، و گاهی هیچ اعتنایی به من نمی کنی عکس ات در پس زمینه دسک تاپ ، منو به ...
29 آذر 1391

کیان داره یه دندون قند می خوره از قندون

  کیان عزیزم  ،مامانی ، اولین دندونت پریشب سر زد بیرون ( تو 7 ماه و 16 روزگیت ) خونه خاله مهناز بودیم داشتم با قاشق سرامیکی بهت غذا می دادم یکدفعه صدای دندونتو که می خورد به قاشق شنیدم . واااااااااای کیان چه حسی داشتم اون موقع ، همیشه به مامان جون می گفتم ای کاش دندون کیان شب در بیاد  که من پیشش باشم . خداااااااااااایا دوستت دارم . کیاااااااااااان دوستت دارم . برات کلی شعر خوندم عشقم     کیان داره یه دندون         قند می خوره از قندون فرشته ای مهربون          واسش آورده یه دندون آش بخورین نوش جو...
28 آذر 1391

فقط برای خاله زینب عزیز ( دوست خوبه وبلاگیم )

کیان عزیزم خاله زینب گفت که خیلی دلش برات تنگ شده براش چند تا از عکسای جدیدتو گذاشتم کیان و عشق اینکه لبه تختشو بگیره و بایسته روی پاهاش ( قربونت برم ) یا اینکه جای سیب زمینی پیاز یا اینکه با چشمای گردش ماشین بخوره یا با اون چشای گردش تو دوربین ذل بزنه و این عکس هم فقط مخصوص خاله زینب ...
28 آذر 1391

فقط برای مریم عزیزم ( خواهر کوچولوم که عاشقشم )

کیان عزیزم سلام 26 آذر ماه تولد خاله مریمِ . خاله کوچولوت  البته ماشاا.. الان دیگه خانومی شده برای خودش ، دیشب یه جشن کوچولو و خودمونی خونه مامان جون گرفتیم و مریم گلی شمع 16 سالگیشو فوت کرد . ایشاا.. تولد 61 سالگیش و بعدش 120 سالگیش عکس زیاد گرفتیم ولی اینجا که نمی شه گذاشت !!!! ولی یکیشو که میشه گذاشت الانم عکس رو ندارم بعداً می زارم الانم مامانی به من گفتی مردم آزار ؟   ...
27 آذر 1391

برای دوست عزیزم سحر و فرشته کوچولوش آمیتیس

چه لطیف است حس آغازی نو و چه زیباست  روز آغاز تنفس… و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! آمتیس عزیزم ، یکسال پیش این موقع مامان سحر مرخصی بود و روز شماری می کرد برای اول دی ، شب یلداشو با کلی استرس گذروند جون صبح زود باید میومد استقبال یه فرشته کوچولو . اون فرشته کوچولو  که  الان جنابعالی هستید داری یکساله می شی آمیتیسم تولد یک سالگیت مبارک عزیزم    هندون شب یلدای امسال مامان و بابات شیرین ترین هندونس بی شک ! سحر چقدر زود گذشت اون روزا ، چقدر زود این فرشته ها دارن از ماهگی به سالگی می رسن دوست عزیزم سالروز مادر شدنت مبارک ( آمیتیس ...
25 آذر 1391

خودمونیم ! چه حس قشنگیه حس مادر شدن

کیان عزیزم اگه بدونی این روزا چقدر منو ذوق زده می کنی و مادر بودنمو به یادم میاری . ممنونم کیانم بخاطر وجودت . بخاطر اینکه هستی و من هر روز غرق در این حس قشنگم ، حسی که گاهی تا مرز بارونی شدن چشمام پیش می ره   عسل مامان ، امروز هفت ماه و 12 روزته ، دیشب داشتیم با بابایی در مورد اینکه چقدر بزرگ شدی صحبت می کردیم   این روزا وقتی از سر کار برمی گردم و میایی بغلم دیگه بغل کسی نمی ری . وقتی تو بغلمی به همه می خندی و اگه کسی بخواد که بری بغلش خودتو می کشی عقب و با دستت نشون می دی که نمی خوایی ( یعنی انقدر بزرگ شدی نفسم ؟ ) تازه اگه خودم بخوام بزارمت زمین و برم تو یه اتاق دیگه !!!!!! تا وقتی من جلوی چشماتم که خوبی ولی اگه ج...
22 آذر 1391

دلم هواتو کرد کیان مامان

  اگـــَـــــر دیوانگی نـیـسـت پَس چیست ؟؟؟ وقتی در این دُنیای بـه این بزرگــــی . . . دلت فقط هـــــَـــــوای یک نفر را میڪُند...!! کیان عزیزم ،   اگر روزی رسیدی که من نبودم تمام وصیتم به تو این است : " خوب بمان " از آن خوب هایی که من عاشقش بودم .... !!   ( ساعت 4:7 دقیقه بعداز ظهر یه روز بارونی و دلگیر و من الان سر کارم و خیلی دلم هواتو کرده تا یک ساعت دیگه که می بینمت خداحافظ)   ...
22 آذر 1391

کیان به روایت تصویر :))))

     کیان زمستونی  کیان در هشت ماهگی ( قررررررررررربونت مادر ) ایشاا.. همیشه بخندی مامانی کیان در حال خوندن کتاب ، نه ببخشید خوردن کتاب !!!   کیان به توان 2 اااااااااای جون قربون اون عکست با اوووون جذبه مامانی کیان و اسکندر آقا اسی ( اسکندر ) بازم کیان و همیشه کیان اسی جون دماغت چقدر بزرگه   سلامتی و شادیت آرزوی همیشگی منه عشق مامان ...
18 آذر 1391

آقا اسکندر ( دوست جدید کیان )

کیان عزیزم ، مامانی برات یه دوست خوشگل پیدا کرده وقتی بهش پیشنهاد دادم بیادو با شما دوست بشه با کمال میل قبول کرد   اسم دوستت اسکندر جونه فکر کنم بشه اسی صداش کرد دیروز یه پیام از مدیریت وبلاگ داشتیم بابت راه اندازی فروشگاه کودک مارکت ، منم برای اینکه یه حالی به این فروشگاه داده باشم و هم یه دوست خوب واسه پسرگلم پیدا کرده باشم از این فروشگاه برات یه دوست خوشگل خریدم .    امروز هم با پیک     دوستتو آوردن دم شرکت . از موقعی ام که اومده یه ریز مخ منو خورده پاشو بریم پیش کیان  ( کودک درونو حال کن ) کیانی مامانی منو اسکندر ساعت ٤ میایم پیشت عشقم ( تقریباً یک...
15 آذر 1391